غروب
دلم چقدر تنگه
اولش همه چی عالی بود اما بعدش... خیلی وقت بود که اینطوری نشده بودم اما دوباره... هر کی بهم نگاه میکنه میگه یه غمی توی عمق چشاته! با چشمام بهشون میگم غمم چیه اما هیچ کس نمیفهمه دل کوچیکم داره چی میگه! منم نمیفهمم چرا این اتفاق افتاد... این حق من نبود... نباید اینطوری میشد... کاشکی میتونستم زمان رو به عقب برگردونم! ... ... ... ... ... ... ... سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 10:55 :: نويسنده : mah گلکم سلام میدونم هیچ وقت به این صفحه نمیای میخواستم حرفمو بت بگم بت گفته بودم وقتی بری میگم اما وقتی که جرئت گفتن و پیدا کردم دی دیر شده بود اومدم اینجا تا بهت بگم میخوام بگم غمی که میگفتی توی چشمام میبینی مال چیه عزیزم گلم غمم به خاطر توئه اخه خیلی از هم دور شدیم اخه دیگه تو اون ادم سابق نیستی یه جور خاص نه عاشقونه نه معمولی دوست دارم و داشتم و خواهم داشت که به خاطر این دوست داشتن خیلی کارا کردم از عشقم از همه ی زندگیم از دلیل نفسهام گذشتم تا خندتو ببینم از هر کسی هر حرفی به خاطر دوستی با تو شنیدم جلوی هر کسی خرد شدم با گریه هات گریه کردم به یادت خندیدم توی اوج تنهاییهات همیشه فوفو پیشت بود یادته سرتو میذاشتی رو شونه هام گریه میکردی؟ محکم بغلت میکردم تو گوشت میگفتم تا من هستم گریه نکن؟ اروم مثل گهواره تکونت میدادم تا اروم شی؟ یادته تو گوشت میگفتم دوست دارم؟ بادته توی چشات خیره شدم و چی بهت گفتم؟ یادته باهام چی کار کردی؟ یادته چه جوری تمام شب رو زیر بارون گریه کردم؟ بهونتو یادته؟ یادته گفتی نمیتونی به خواهشی که ازت شده نه بگی؟ پس چه طوری به من نه گفتی؟ چه طوری تونستی با گریم بخندی؟ چطوری تونستی فراموشم کنی؟ چطوری تونستی بگی ازم فرار میکنی؟ چطوری تونستی خردم کنی؟ حالا میفهمی غم توی نگام مال چیه؟ حالا میفهمی چرا فوفو با جمع میخنده و چشاش گریه میکنه؟ به خاطر اینکه دی مجبور نباشی ازم فرار گنی به خاطر اینکه دی مجبور نباشی به خاطرم ناراحت باشی یه ناراحتیه دروغین از تو به خاطره خودت گذشتم... از مهم ترین چیزم توی دنیام تا الان... انقدر دوست دارم..دوباره نشستي اين هم خوندي دروغ بود سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 10:54 :: نويسنده : mah باز ای الهه ی ناز با دل من بساز کین غم جان گداز برود ز برم گر دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا ز سر گنهت گذرم باز میکنم دست یاری به سویت دراز بیا تا غم خود را با راز و نیاز زخاطر ببرم گر نکند تیر خشمت دلم را هدف به خدا همچو مرغ پر شور و شعف به سویت بپرم ان که او به غمت دل بندد چون من کیست؟ ناز تو بیش از این بهر چیست؟ تو الهه ی نازی در بزمم بنشین من تو را وفادارم بیا که جز این نباشد هنرم این همه بی وفایی ندارد ثمر به خدا اگر از من نگیری خبر نیابی اثرم (تقدیم به الهه ی نازم) سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : mah
شبگردی میکنم. اما صدای نفسهایت را از پشت هیچ پنجره و دیواری نمیشنوم. آسوده بخواب نازنینم، شهر در امن و امان است ... تنها خانهی من است که در آتش میسوزد... شايد آن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد
سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : mah
و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت همیشه بارانی است؟ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 10:41 :: نويسنده : mah دنیا رو می بینی ؟ * * * * * * * * * * * * * * * * * . امروز صبح تو اخبار اعلام شد ! اصلنم ۲۱ دسامبر دنیا به پایان نخواهد رسید !!( منبع پدر نجوم ایران )
آی اونایی که چک داشتین ! آی اونایی که امتحان پایان ترم داشتید ! بدبخت شدین ! آی اونایی که خودتونو واسع رفتن به بهشت آماده کرده بودین ( خودما ) باید هنوز منتظر بمونید ! دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ! * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * *
مي خواي با سه شماره هيبنوتيزمت كنم و بگم چه جور آدمي هستي ؟ خوب پس با 3 شماره آروم چشمات رو ببند :
.... 1...... 2.......3.......
هنوز كه چشمات بازه؟.................
مي گم چشماتو ببند !................
چرا زير چشمي نگاه مي كني ؟.....
اصلا نيازي به هيپنوتيزم نيست
هر خري مي فهمه چه قدر فضولي
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 11:6 :: نويسنده : mah
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : mah هركي "حـــــــــــــرفِ دلــــــــــــــش" هست، لايك كنه ♥ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : mah من باید یه مطلبی رو به عرض آقایون محترم برسونم دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : mah دارم ميخونم از چشمات شايد اينبار برگردي آره موندم به پاي تو چرا با من تو دل سردي تمام آرزوم اينه نگاهت مال من باشه نگاهت رو نگير ازمن نزار اين آخر ما شه تو رد ميشي نميموني ميدونم خوب ميدوني كه من بي تو يه افسردم ولي ايكاش ميمردم نميديدم يكي ديگه كنارت سخت خوشحاله تو هم ميخندي با لذت چقدر اين صحنه درد داره تموم حرفهامو توي اين شعر ميخونم شايد يك روز برگردي نميدونم نميدونم همش دورغ ديگه نخون دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : mah موضوعات آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |